دامغ

لغت نامه دهخدا

دامغ. [ م ِ ] ( ع ص ) سرشکننده. ( آنندراج ) ( غیاث ). || تباه کننده. ( دهار ). هلاک کننده :
تو دامغ روم و از حسامت
زلزال بدامغان ببینم.خاقانی.قاهر کفار و باج از قاهره درخواسته
دامغ اشرار و گرد از دامغان انگیخته.خاقانی.|| خوارکننده. ( دهار ).

فرهنگ عمید

سرشکننده، تباه کننده، خوارکننده.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال آرزو فال آرزو فال احساس فال احساس فال چوب فال چوب