بانگ داشتن. [ ت َ ] ( مص مرکب ) آواکردن. فریاد داشتن. فریاد کردن. صباح. حیاط. جلب. ( منتهی الارب ) : چو دوزخ که سیرش کنند از وعید دگر بانگ دارد که هل من مزید.سعدی ( بوستان ).محمول پیش آهنگ را از من بگو ای ساربان تو خواب میکن بر شتر تا بانگ می دارد جرس.سعدی ( طیبات ).