یک زخمی

لغت نامه دهخدا

یک زخمی. [ ی َ / ی ِ زَ ] ( حامص مرکب ) حالت و چگونگی و عمل یک زخم :
صبح یک زخمی دوشمشیری
داد مه را ز خون خود سیری.نظامی.ای قایم افصح القبایل
یک زخمی اوضح الدلایل.نظامی.

فرهنگ فارسی

حالت و چگونگی و عمل یکزخم
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم