لغت نامه دهخدا
پیاده نباشم ز اسباب دانش
گر اسباب دنیا فراهم ندارم.خاقانی.وزیر ابوالعباس در عربیت پیاده بود امثله و مناشیر دیوانی و احکام سلطانی را فرمود که بپارسی نوشتند. ( آثار الوزراء عقیلی ).
- از چیزی پیاده بودن ؛ در آن تسلط نداشتن :
بر هر چه در زمانه ، سواری به نیکویی
جز بر وفا و مهر کزین دو پیاده ای.خاقانی.