نفس کش کردن

لغت نامه دهخدا

نفس کش کردن. [ ن َ ف َ ک ُ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) با پف چراغ را خاموش کردن. با دمیدن و فوت کردن چراغ را کشتن. خاموش کردن :
جنون بس است پریشانی دماغ مرا
به حرف سرد نفس کش مکن چراغ مرا.ملاسالک ( آنندراج ).

فرهنگ فارسی

با پف چراغ را خاموش کردن . با دمیدن و فوت کردن چراغ را کشتن . خاموش کردن .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم