دانشنامه اسلامی
در اصطلاح فلاسفه ملکه و عدم ملکه حقیقی، یکی از اقسام تقابل است و در تعریف آن گفته اند: «ملکه، یک امر وجودی است که بر موضوعی که شانیت اتصاف به آن را دارد عارض می شود و عدم آن امر وجودی از همان موضوع را عدم ملکه می نامند». مثل بینایی و کوری نسبت به یک موضوع؛ اگر موجودی که شانیت اتصاف به بینایی را دارد صفت بینایی را داشته باشد می گویند آن موجود ملکۀ بینایی را دارد و اگر شانیت اتصاف به بینایی را داشته اما بینا نباشد گفته می شود ملکۀ بینایی را ندارد و کور است که کوری همان عدم ملکۀ بینایی است.
فرق تقابل عدم و ملکه با تقابل تناقض
فرق تقابل عدم و ملکه با تقابل تناقض در این است که تناقض نه جمع می شوند و نه رفع ولی از آنجا که عدم ملکه، عدم یک وصف از وجود خاص است، هر چند قابل جمع نیستند (یعنی عدم و ملکه با هم در یک موضوع جمع نمی شوند) اما ممکن است عدم و ملکه هر دو در موضوعات دیگر، رفع شوند. یعنی نقیضان نه جمع می شوند و نه رفع، اما عدم و ملکه تنها جمع نمی شوند ولی رفع هر دو ممکن است مثلا در مورد سنگ می توان گفت که هم بینا نیست و هم نابینا نیست.
موضوع ملکه و عدم ملکه
موضوع ملکه و عدم ملکۀ حقیقی را می توان طبیعت شخص، طبیعت نوعی یا طبیعت جنسی قرار داد؛ یعنی وقتی شخصی (مثلا حسن) دارای ملکۀ سفید پوست بودن شد می توان گفت: انسان (که طبیعت نوعی حسن است) سفید پوست است و نیز می توان گفت: حیوان (که طبیعت جنسی حسن است) سفید پوست است و همۀ این اقسام هم ملکۀ حقیقی می باشند. گاهی اوقات ملکه و عدم ملکه را فقط در وقت ملکۀ آن در نظر می گیرند و از آن به ملکه و عدم ملکۀ مشهوری تعبیر می کنند. یعنی اگر آن وصف وجودی را داشته باشد فقدان آن وصف را عدم ملکه می نامند و در غیر این صورت تقابل میان آنها را ملکه و عدم ملکه نمی نامند. مثلا اگر مردی بالغ شده باشد ولی ریش ندارد گفته می شود این مرد عدم ملکۀ ریش را دارد اما به کسی که هنوز بالغ نشده و ریش ندارد نمی گویند عدم ملکه دارد.