لغت نامه دهخدا
نارنج چو دو کفه سیمین ترازو
هر دو ز زر سرخ طلا کرده برونسو.منوچهری.صداع اجل را دوا کرده اند
که بر حیه زین می طلا کرده اند.نورالدین ظهوری.تفاخر به زرین قبا میکنی
طلائی بر آهن طلا میکنی.سعید اشرف ( از آنندراج ).- طلا کردن به بول ؛ تعنیة. ( تاج المصادر بیهقی ).