سگالش کردن

لغت نامه دهخدا

سگالش کردن. [ س ِ ل ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) رأی زدن. مشورت کردن : او مردی با عقل است و با من دوست ، بامداد بروم و با او سگالش کنم تا چه صواب بیند. ( ترجمه تاریخ طبری بلعمی ). او را وزیری بود دانا از آن پدرش بر وی سگالش کرد که خود را دیوانه سازد و باهم میعادها نهادند. ( مجمل التواریخ والقصص ).
با سنایی همه عتاب مکن
با خراباتیان سگال مکن.سنایی ( از رشیدی ). || اندیشیدن :
مخالفی که سگالش کند به کینه او
جهان فسوس کند روز و شب بر او مسکین.فرخی.

فرهنگ فارسی

رای زدن مشورت کردن یا اندیشیدن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال نوستراداموس فال نوستراداموس فال کارت فال کارت فال رابطه فال رابطه فال پی ام سی فال پی ام سی