سرفراز کردن

لغت نامه دهخدا

سرفراز کردن. [ س َ ف َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) بلندقدر کردن. مهتر ساختن. عزت و آبرو بخشیدن :
و آنکه را دوست بیفکند از پای
سرفرازش مکن ار شاه جم است.خاقانی.بردر خویش سرفرازم کن
وز در خلق بی نیازم کن.نظامی.سرفرازم کن شبی از وصل خود ای نازنین
تا منور گردد از دیدارت ایوانم چو شمع.حافظ.

فرهنگ فارسی

بلند قدر کردن . مهتر ساختن . عزت و آبرو بخشیدن .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال قهوه فال قهوه فال پی ام سی فال پی ام سی فال تاروت فال تاروت فال عشقی فال عشقی