درود کردن

لغت نامه دهخدا

درود کردن. [ دُ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) سلام رساندن. نماز گزاردن. ( ناظم الاطباء ). درود فرستادن. درود رساندن. تهنیت و آفرین کردن :
پذیرفت گستهم و کردش درود
که بادی همیشه تو با کام و رود.فردوسی.- بدرود کردن ؛ وداع گفتن. وداع کردن : ملوک روزگار... چون تخت ملک را بدرود کنند... فرزندان ایشان... بر جایهای ایشان نشینند. ( تاریخ بیهقی ). وداع ، با یکدیگر بدرود کردن. ( دهار ). و رجوع به درود و بدرود شود.

فرهنگ فارسی

سلام رساندن نماز گزاردن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال مکعب فال مکعب فال فنجان فال فنجان فال عشق فال عشق فال پی ام سی فال پی ام سی