لغت نامه دهخدا ( بیخ آور ) بیخ آور. [ وَ ] ( ص مرکب ) با ریشه بسیار. بزرگ بیخ. راسی. راسیة. اصیل کلان بیخ. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). دارای چندین ریشه. ( ناظم الاطباء ) : درختی هر کدام بیخ آورتر و راسخ تر به ساعتی قلع توان کرد.( سندبادنامه ص 119 ). از غزارت و غلبه آن سنگ گران بگرداند و درخت بیخ آور بکند. ( ترجمه تاریخ یمینی ).- کوه بیخ آور ؛ جبلی راسخ. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).|| عشقه و لبلاب. ( ناظم الاطباء ).