فزر

لغت نامه دهخدا

فزر. [ ف َ ] ( ع مص ) شکافتن جامه را. || به چوب دستی زدن بر پشت کسی. || پوشیدن جامه. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). فَزَر. رجوع به فَزَر شود. || کوژپشت یا کوژسینه گردیدن. ( منتهی الارب ). رجوع به فزر شود.
فزر. [ ف ِ ] ( ع اِ ) گوشت پاره درشت مانند غده قرحه که نزدیک منتهای موی زهار بر اندام مردم و بز برآید. ( منتهی الارب ). || رمه گوسپندان از ده تا چهل یا از سه تا ده. || گوسپند از دو تا هرچه افزون گردد. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || بزغاله. || بچه ببر. ( از اقرب الموارد ).
فزر. [ ف ِ زَ ] ( ع اِ ) شکافها. ( منتهی الارب ). شقوق و صدوع و گویا جمع فزرة است. ( از اقرب الموارد ). رجوع به فزرة شود.
فزر. [ ف َ زَ ] ( ع مص ) پوشیدن جامه. || کوژپشت یا کوژسینه گردیدن. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

پوشیدن جامه .گوژپشت یا گوژ سینه گردیدن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال مکعب فال مکعب فال راز فال راز فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال ماهجونگ فال ماهجونگ