عسو

لغت نامه دهخدا

عسو. [ع َس ْوْ ] ( ع مص ) کلانسال گردیدن. ( از منتهی الارب ). مسن شدن. ( از اقرب الموارد ). عُسوّ. عُسی . عَساء. عَسْوه. رجوع به عسوّ و عُسی و عَساء و عَسْوة شود.
عسو. [ ع َس ْوْ ] ( ع اِ ) شمع. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || شمع مومی. || موم. ( ناظم الاطباء ).
عسو. [ ع ُ س ُوو ] ( ع مص ) کلانسال گردیدن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). کلانسال گردیدن و پیر شدن و سست و ناتوان گردیدن از بسیاری ِ عمر. ( ناظم الاطباء ). عَسْو. عُسی . عَساء. عَسْوة. و رجوع به عَسْو و عُسی و عَساء و عَسْوة شود. || درشت و خشک گردیدن نبات و سطبر شدن. ( از منتهی الارب ). سخت خشک شدن و زفت شدن نبات. ( تاج المصادر بیهقی ). ضخیم و سخت شدن گیاه. ( از اقرب الموارد ). عُساء. و رجوع به عُساء شود. || درشت شدن دست از کار. ( از منتهی الارب ) ( تاج المصادر بیهقی ). ضخیم شدن دست از کار. ( از اقرب الموارد ). || نیک تاریک گشتن شب. ( از منتهی الارب ). سخت شدن تاریکی شب. ( از اقرب الموارد ). تاریک شدن شب. ( تاج المصادر بیهقی ).

فرهنگ فارسی

کلانسال گردیدن کلانسال گردیدن و پیر شدن و سست و ناتوان گردیدن از بسیاری عمر
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال عشقی فال عشقی فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال ابجد فال ابجد فال ای چینگ فال ای چینگ