حقین

لغت نامه دهخدا

حقین. [ ح َ ] ( ع ص ) نعت از حقن. بازداشته. محبوس. || محقون. شیر دوشیده که بر شیر خفته ریزند برای برآوردن مسکه. و در مثل است : ابی الحقین العذرة، اَی العذر. و آن برای کسی گویند که عذر آرد و عذر او نه درست باشد. ( منتهی الارب ). شیر ماست. ( مهذب الاسماء ).

فرهنگ فارسی

باز داشته محبوس
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ای چینگ فال ای چینگ فال تک نیت فال تک نیت فال عشقی فال عشقی فال تخمین زمان فال تخمین زمان