افتداء

لغت نامه دهخدا

افتداء. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) خویشتن را واخریدن. ( تاج المصادر بیهقی ). خویشتن را بازخریدن. ( ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). سر خریدن و سربها دادن.( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). نجات دادن کسی را از اسارت با دادن مالی. ( از اقرب الموارد ).بازخریدن جان. سرخرید دادن. فدیه. فداء دادن. ( یادداشت بخط مؤلف ). || دادن زن مالی را بشوی خود تا رهایی یابد با طلاق گرفتن. ( از اقرب الموارد ).دادن مالی بشوی طلاق را. ( یادداشت مؤلف ). || تحامی کردن و انزوا گزیدن از چیزی. یقال : افتدی منه بکذا؛ تحاماه و انزوی عنه. ( از اقرب الموارد ).
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم