احتکام

لغت نامه دهخدا

احتکام. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) احتکام بر؛ حکم کردن بکسی در کاری. ( منتهی الارب ). حکم کردن بر کسی. ( تاج المصادر ). || حاکم گردیدن. ( منتهی الارب ). || بهم بحاکم شدن. ( منتهی الارب ). ترافع. محاکمه. تحاکم. بنزدیک حاکم شدن. بحاکم شدن. ( تاج المصادر ). || حَکَم پذیرفتن. حاکم کردن.

فرهنگ فارسی

حکم کردن بکسی در کاری
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال چوب فال چوب فال میلادی فال میلادی فال فنجان فال فنجان فال حافظ فال حافظ