معمور کردن

لغت نامه دهخدا

معمور کردن. [ م َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) آباد کردن و اصلاح کردن و مرمت نمودن و آراسته کردن. || مسکون نمودن. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) آباد کردن آبادان ساختن .
آباد کردن و اصلاح کردن و مرمت نمودن و آراسته کردن .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم