مذعن

لغت نامه دهخدا

مذعن. [ م ُ ع ِ ] ( ع ص ) معترف. مقر. خستو. ( یادداشت م-ؤلف ). اقرارکننده به حق کسی.( از اقرب الموارد ). گردن نهنده به حق کسی. ( از متن اللغة ). نعت فاعلی است از اذعان. رجوع به اذعان شود.
- مذعن شدن ؛ مقر شدن. معترف گشتن. اقرار آوردن.
|| منقاد. خاضع. مذعان. ( از متن اللغة ). که بشتابد در اطاعت و خضوع کند و ذلت نماید و انقیاد آرد. ( از اقرب الموارد ). مطیع : و یوجب علی کل منهم ان یکون لاوامره مسلماً و باحکامه راضیاً مذعناً. ( تاریخ بیهقی ص 299 ).

فرهنگ فارسی

خستو
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال قهوه فال قهوه فال تک نیت فال تک نیت فال درخت فال درخت فال زندگی فال زندگی