متعسف

لغت نامه دهخدا

متعسف. [ م ُ ت َ ع َس ْ س ِ ] ( ع ص ) کسی که درتاریکی و بیراهه ، و در راه غیر معلوم می رود. ( ناظم الاطباء ). بی راه رونده و خمنده از راه. ( از منتهی الارب ). منحرف شونده و عدول کننده از راه. ( از اقرب الموارد ) : چنانکه بعضی متعسفان تنوره آتش را به دریای پر از مشک تشبیه کرده اند. ( المعجم ص 257 ). || آزارنده و ستم کننده و ظالم و زبردست. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || ملول و غمگین بر اتلاف و زیان. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). و رجوع به تعسف شود. || بی راه. باطل : و بر سر منبر منحرف بر نصب مذهب متعسف باطل خود فصلی بگفت. ( جهانگشای جوینی ).

فرهنگ معین

(مُ تَ عَ سِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - بیراهه رونده ، منحرف (از راه ). ۲ - آن که از طریق صواب عدول کند. ۳ - ستمکار، ظالم ، ج . متعسفین .

فرهنگ عمید

کسی که بیراهه می رود، گمراه، منحرف.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - بیراهه رونده منحرف ( از راه ) . ۲ - آنکه از طریق صواب عدول کند : چنانک بعضی متعسفان تنور. آتش را بدریایی پر از مشک تشبیه کرده است . ۳ - ستمکار ظالم جمع : متعسفین .

ویکی واژه

بیراهه رونده، منحرف (از راه)
آن که از طریق صواب عدول کند.
ستمکار، ظالم ؛
متعسفین.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم