انجم

انجم در زبان فارسی دارای دو معنای اصلی و بنیادین است که هر یک از این معانی می‌تواند در زمینه‌های مختلف مورد استفاده قرار گیرد. اولین معنی این واژه به ستارگان و اجرام آسمانی اشاره دارد که در زبان عربی به جمع نجم تعبیر می‌شود. این ستارگان، به‌عنوان نمادهایی از زیبایی و عظمت آسمان، همواره مورد توجه انسان‌ها قرار داشته‌اند و در فرهنگ‌های مختلف به عنوان نشانه‌های هدایت و راهنمایی در شب‌های تاریک شناخته می‌شوند. دومین معنی انجم به عقل و خرد اشاره دارد، مفهومی که در بسیاری از متون فلسفی و ادبیات فارسی به‌طور گسترده‌ای مطرح شده است. عقل و خرد به‌عنوان ابزارهای اساسی در شناخت و درک واقعیت‌ها و مسائل زندگی، همواره مورد تاکید قرار گرفته‌اند. این واژه همچنین در برخی مواقع به معنای جمع شدن و متجمع شدن به کار می‌رود، که در این صورت می‌تواند به تجمع یا همبستگی افراد و یا پدیده‌ها اشاره داشته باشد. به‌طور کلی، انجم نمادی است از هم‌نشینی ستارگان در آسمان و جمع شدن اندیشه‌ها و خردها در راستای دستیابی به دانش و حقیقت. این دو بعد معنایی این واژه می‌تواند در فهم و تحلیل ساختارهای فرهنگی و اجتماعی جامعه ایرانی به ما کمک کند و نشان‌دهنده غنای زبان فارسی و عمق تفکرات انسانی در این زبان باشد.

لغت نامه دهخدا

انجم. [ اَ ج ِ ] ( اِ ) خرد و عقل. ( ناظم الاطباء ). ورجوع به انجم داد شود.
- پادشاه انجم سپاه؛ پادشاهی که عقل و خرد سپاه اوست. ( ناظم الاطباء ).
انجم. [ اَ ج ُ ] ( ع اِ ) ج ِ نجم. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). ستارگان. اختران. ستاره ها. اخترها:
خجل گشتند انجم پاک چون پوشیده رویانی
که مادرشان ببیند روی بگشاده مفاجایی.ناصرخسرو.هموشد فاعل افلاک و انجم
همو بحر محیط و جان مردم.ناصرخسرو.اهل هنر بجمله بکردار انجمند
تو در میان اهل هنر بدر انجمی.سوزنی.نور دین ای بنور رای و ضمیر
بر افاضل چو مه بر انجم میر.سوزنی.صحن فلک از نران انجم
ماند رمه مضمران را.خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 33 ).انجم و افلاک بگشتن درند
راحت و محنت بگذشتن درند.نظامی.ذره ای است انجم ز خورشید رخت
نقطه ای است افلاک از پرگار تو.عطار.دارد فلک ز انجم تخم هزار آفت
اما چو گریه ما تخم شرر ندارد.کلیم ( از آنندراج ).ز صبح دانه انجم تمام میسوزد
بهیچ شوره زمین تخم پاک خویش مریز.صائب ( از آنندراج ).از جنون شوری ببازار جهان انداختم
شیشه انجم ز طاق آسمان انداختم.میرناصرعلی ( از آنندراج ).ای ذات تو شمس و ذاتها انجم
ای ملک توکل و ملکها اجزا.؟- انجم فساردن [ ظ: فشاردن ]؛ حکم کردن و شتابیدن. ( مؤید الفضلاء ).و رجوع به انجم افشردن شود:
- پرانجم؛ پرستاره:
ای خواجه چو در مدح تو من شعر فتالم
از معنی باشد چو سماوات پرانجم.بدری ( از حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ).- شاه انجم؛ خورشید:
شاه انجم خادم لالای اوست
خدمت لالاش از آن خواهم گزید.؟- امثال:
انجم گردون شمردن کی طریق اعور است. امیر علیشیر. ( از امثال و حکم مؤلف ج 1 ص 290 ).
انجم. [ اَ ج ُ ] ( اِخ ) علی اکبرخان پسر محمدتقی خان شاعر و صاحب کمالات بود. در جوانی در اصفهان تحصیل کرد و در نزد حاجی محمدحسین صدر والی اصفهانی تقرب یافت و محرم اسرار او شد و پس از درگذشت پدر بشیراز آمد وبجای پدر بحکومت ایل نفر و بهارلو برقرار گردید و در زمان فریدون میرزا حاکم فارس در سالهای 1253 تا 1255 هَ. ق. منصب ایشک آقاسی باشی داشت و به سال 1269درگذشت. دیوان شعر داشته که اکنون در دست نیست. داستان رستم و سهراب را بنظم آورده که پنجاه و سه بیت از آن در فارسنامه ناصری نقل شده. از آن جمله است:

فرهنگ معین

(اَ جُ ) [ ع. ] (اِ. ) جِ نجم، ستارگان.

فرهنگ عمید

= نجم

فرهنگ فارسی

ستارگان، جمع نجم
( اسم ) جمع نجم ستارگان اختران.
میرزا محمد مستوفی پسر میرزا عبد الله مستوفی از شاعران قرن سیزدهم بود ٠ انجمن چهارم شخص هفتم به نقل فرهنگ ٠

ویکی واژه

جِ نجم؛ ستارگان.

جمله سازی با انجم

ماه تابان کن ولی اندر یمن جلوه ده یوسف ولی در انجمن
گرفته گریبان‌، کش از پیش زن کشد بیگنه بر سر انجمن
ز کار نان دهی چون دل بپرداخت برای گنج بخشی انجمن ساخت
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال آرزو فال آرزو فال مارگاریتا فال مارگاریتا فال مکعب فال مکعب فال ماهجونگ فال ماهجونگ