غوطه ور شدن

لغت نامه دهخدا

غوطه ور شدن. [ طَ / طِ وَ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) غوطه خوردن. به آب فروشدن. فرورفتن در آب. سربه آب فروبردن. غوطه زدن. ناغوش خوردن :
در آن کو به خون غوطه ور شد نگاه
ز خون همچو خون بسته گردید راه.میرزا طاهر وحید ( از آنندراج ).دورنمای آن کم کم محو و در تاریکی غوطه ور میشد. ( سایه روشن صادق هدایت ص 12 ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - فرو بردن کسی یا چیزی را در آب ۲ - غرق کردن .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم