شیرخور

لغت نامه دهخدا

شیرخور. [ خوَرْ / خُرْ ] ( نف مرکب ) شیرخوار. ( ناظم الاطباء ). که شیر خورد. شیرخواره.شیرخورنده. مکنده به لب از پستان مادر :
شیری که لبت خورد ز دایه چو شود خون
دایه خوردآن خون ز لب شیرخور تو.خاقانی.و رجوع به شیرخوار و شیرخواره وشیر خوردن شود. || در آذربایجان ( مخصوصاًدر خلخال ) اختصاصاً به کره اسب و خر که در سن شیرخوارگی است اطلاق می شود.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال اوراکل فال اوراکل فال کارت فال کارت فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال تاروت فال تاروت