شکار انداز

لغت نامه دهخدا

شکارانداز. [ ش ِ اَ ] ( نف مرکب ) شکارافکن. شکاری. ( از آنندراج ). شکارچی. صیاد. ( یادداشت مؤلف ) :
بهر شکار آمد برون کج کرده ابرو ناز را
صانع خدایی کآن کمان داد آن شکارانداز را.امیرخسرو ( از آنندراج ).چشم بد دور ز مژگان شکاراندازت
که بر آهوی حرم حق تپیدن داری.صائب تبریزی ( از آنندراج ).دل پرخون از آن زلف شکارانداز میخواهم
چه گستاخم که خون کبک از شهباز میخواهم.صائب تبریزی ( از آنندراج ).شکارانداز دل از چشم بیباک تو می آید
سر آهو به گرد شوق فتراک تو می آید.میر رضی دانش ( از آنندراج ).و رجوع به مترادفات شود.

فرهنگ فارسی

شکار افکن شکاری صیاد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال شمع فال شمع فال مارگاریتا فال مارگاریتا فال تاروت فال تاروت فال ارمنی فال ارمنی