لغت نامه دهخدا
همان خسرو و اشک و فریان و فور
بزرگان سند و شه شهرزور.فردوسی.چو آسوده برگشت مرد و ستور
بیاورد لشکر سوی شهرزور.فردوسی.از ظاهر کتاب شاهنامه چنین برمی آید که اردشیرخره همان شهرزور است :
سوی پارس آمد ز ری نامجوی
برآسوده از رنج و از گفتگوی
یکی شارسان کرد پر کاخ و باغ
بدواندرون چشمه و دشت و راغ
که اکنون گرانمایه دهقان پیر
همی خواندش خره اردشیر
یکی چشمه بد بی کران اندروی
فراوان از آن چشمه بگشاد جوی
برآورد زآن چشمه آتشکده
بر او تازه شد مهرگان و سده
بگرد اندرش باغ و میدان و کاخ
برآورده شد جایگاهی فراخ.فردوسی.همی راند زآن کوه تا شهرزور
شد آن شارسان پر سرای و ستور.فردوسی.چو آمد ز بابل سوی شهرزور
سلامت شد از پیکر شاه دور.نظامی.و رجوع به خره اردشیر و الوزراء و الکُتّاب ص 232 و عیون الانباء ج 2 ص 17 و فهرست اعلام مجمل التواریخ و القصص و فهرست اعلام حبیب السیر و تاریخ رشیدی ص 214 و تاریخ گزیده ص 100، 286 والعقد الفرید ج 5 ص 243 و فارسنامه ابن البلخی ص 58 وکامل ابن الاثیر ج 3 ص 19 و ج 9 ص 213 و نزهة القلوب ص 107، 203، 206 و یشتها ج 2 ص 250 و سرزمینهای خلافت شرقی لسترنج ص 205 شود.