سهی سرو

لغت نامه دهخدا

سهی سرو. [ س َ س َرْوْ ] ( اِ مرکب ) سرو راست. سرو کشیده. || قامت بلند. قامت راست :
سهی سروش از خم کمان دار شد
تهی گنجش از در گران بار شد.اسدی.ای سهی سرو ندانم چه اثر ماند از تو
تونماندی و در آفاق خبر ماند از تو.خاقانی.سحرگه آن سهی سروان سرمست
بدان مشکین چمن خواهند پیوست.نظامی.بر شاپور شد بی صبر و سامان
بقامت چون سهی سروی خرامان.نظامی.

فرهنگ فارسی

سرو راست سرو کشیده قامت بلند
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم