لغت نامه دهخدا
آنجا که دم گشاد سرافیل دعوتش
جان بازیافت پیر سراندیب در زمان.خاقانی.آب رساند این گل پژمرده را
زد به سراندیب سراپرده را.نظامی.سراندیب را کار بر هم زدم
قدم بر قدمگاه آدم زدم.نظامی.در آن تاریخ حکیمی حاذق از سراندیب برسید. ( سعدی ). رجوع به سیلان و نزهةالقلوب ص 231 شود.