سراندازی

لغت نامه دهخدا

سراندازی. [ س َ اَ ] ( حامص مرکب )مستی به خرام و تبختر کردن. ( آنندراج ) :
قلم صنع کند رقص سراندازیها
دست قدرت اگر این صورت زیبا بکشد.کمال خجندی ( از آنندراج ). || سر نهادن. سر بزمین نهادن بریدن را :
من کمر بسته ام به دمسازی
از تو تیغ و ز من سراندازی.نظامی.|| ( اِ مرکب ) پرده و نقاب. ( آنندراج ).

فرهنگ فارسی

مستی بخرام و تبختر کردن یا سر نهادن سر بر زمین نهادن بریدن را .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم