سر بریدن

لغت نامه دهخدا

سر بریدن. [ س َ ب ُ دَ ] ( مص مرکب ) جدا کردن سر. باز کردن سر از تن با ابزاری برنده چون خنجر و شمشیر و کارد و مانند آن :
ای من آن روباه صحرا کز کمین
سر بریدندم برای پوستین.مولوی.طاقت سر بریدنم باشد
وز حبیبم سَرِ بریدن نیست.سعدی.نه گر دستگیری کنی خرمم
نه گر سر بری بر دل آید غمم.سعدی.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - جدا کردن سر ( انسان و حیوان ) از تن گردن زدن ذبح کردن . یا سر بریدن میبرند . گران میفروشند .
جدا کردن سر باز کردن سر از تن با ابزاری برنده چون خنجر و شمشیر و کارد و مانند آن .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم