سر بریدن. [ س َ ب ُ دَ ] ( مص مرکب ) جدا کردن سر. باز کردن سر از تن با ابزاری برنده چون خنجر و شمشیر و کارد و مانند آن : ای من آن روباه صحرا کز کمین سر بریدندم برای پوستین.مولوی.طاقت سر بریدنم باشد وز حبیبم سَرِ بریدن نیست.سعدی.نه گر دستگیری کنی خرمم نه گر سر بری بر دل آید غمم.سعدی.
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - جدا کردن سر ( انسان و حیوان ) از تن گردن زدن ذبح کردن . یا سر بریدن میبرند . گران میفروشند . جدا کردن سر باز کردن سر از تن با ابزاری برنده چون خنجر و شمشیر و کارد و مانند آن .