زخم کش

لغت نامه دهخدا

زخم کش. [ زَ ک َ / ک ِ ] ( نف مرکب ) زخم کشنده. ضرب خور. جور کش. متحمل درد و ستم. زجر کش. || زخمی. زخمگین. مجروح. خسته :
در ره او چو قلم گر به سرم بایدرفت
با دل زخم کش ودیده گریان بروم.حافظ.رجوع به زخم کشیدن و زخم شود.

فرهنگ فارسی

زخم کشنده ضرب خور جور کش خسته
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال سنجش فال سنجش فال تماس فال تماس فال فرشتگان فال فرشتگان فال راز فال راز