روزمزد

لغت نامه دهخدا

روزمزد. [ م ُ ] ( ص مرکب ) آنکه مزد خود روز بروز ستاند. ( از یادداشت مؤلف ). کارگر یا کارمندی که حقوق رسمی و ثابت ماهانه ندارد و در مقابل روزهایی که کار میکند مزد دریافت میدارد. مقابل رسمی.
- روزمزد کردن ؛ بکار گماردن کسی بعنوان روزمزد. میاومه. یِوام.
- روزمزدی ؛ عمل و خدمتی که بمقاطعه نباشد بلکه مزد هر روز در آخر همان روز بکارگر داده شود. ( از یادداشت مؤلف ).
- کارمند روزمزدی ؛ مقابل رسمی و پیمانی. آنکه بطور روزمزد استخدام شود.

فرهنگ فارسی

آنکه مزد خود روز بروز ستاند
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال درخت فال درخت فال اعداد فال اعداد فال احساس فال احساس