لغت نامه دهخدا
دیدم به جانبش ز حیا روی خود گرفت
مردی گمان نداشت که از وی نهان شود.وحید ( از آنندراج ).- روی کسی گرفتن ؛ کنایه از قبول سؤال کردن و روی او نگه داشتن. ( آنندراج ) :
آخر گرفت از ما آن روی دلگشا را
از ما گرفت او را نگرفت روی ما را.محسن تأثیر ( از آنندراج ).- || تسخیر کردن. ( آنندراج ) :
چون زلف روی ماه لقایی گرفته ایم
بر پای او فتاده و جانی گرفته ایم.مفید بلخی ( از آنندراج ).