دم ریز

لغت نامه دهخدا

دم ریز. [ دُ ] ( ق مرکب ) پی ریز. یک ریز. پیوسته. متصل. پشت سرهم. پیاپی. دمادم. دمبدم. دائم. دائماً. ( یادداشت مؤلف ). و رجوع به مترادفات کلمه شود.

فرهنگ فارسی

پی ریز . یک ریز .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم