درفشانی

لغت نامه دهخدا

درفشانی. [ دِ رَ ] ( حامص ) درفشان بودن. درخشانی. تلألؤ :
چو آفتاب درخشان شود ز چرخ بلند
مه چهارده را کی بود درفشانی.( منسوب به منوچهری ).
درفشانی. [ دُ ف َ / ف ِ ] ( حامص مرکب ) عمل درفشان. پراکندن در. درافشانی. افشاندن دُر. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
- درفشانی کردن ؛ در پراکندن.
|| سخنان سخت نیکو گفتن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
- درفشانی کردن ؛ سخنان نیکو گفتن :
چشم سعدی بر امید روی یار
چون دهانش درفشانی می کند.سعدی.

فرهنگ فارسی

عمل درفشان کننده پراکندن در . در افشانی
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم