خوی زده

لغت نامه دهخدا

خوی زده. [ خوَی ْ / خَی ْ / خِی ْ / خُی ْ زَ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) عرق کرده. ( ناظم الاطباء ). عرق آلوده. ( آنندراج ). خوی کرده :
در چشمش آب نی و رخ از شرم خوی زده
بادام خشک خوشتر و گل تر نکوتر است.خاقانی.میرسد خوی زده آن خنجر سیراب بکف
عاشق دل شده گو از دل و جان دست بشو.اشرف ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

عرق کرده عرق آلوده
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال نخود فال نخود فال میلادی فال میلادی فال رابطه فال رابطه فال لنورماند فال لنورماند