خون چکیدن

لغت نامه دهخدا

خون چکیدن. [ چ َ / چ ِ دَ ] ( مص مرکب ) چکیدن خون. قطره قطره فرو ریختن خون :
زنهار که خون می چکد از گفته سعدی
هر ک اینهمه نشتر بخورد خون بچکاند.سعدی.

فرهنگ فارسی

چکیدن خون قطره قطره فرو ریختن خون
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال مارگاریتا فال مارگاریتا فال کارت فال کارت فال اوراکل فال اوراکل فال تاروت فال تاروت