خون ریزش

لغت نامه دهخدا

خون ریزش. [ زِ ] ( اِمص مرکب ) خون ریزی. سفک دماء. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
مالی بزرگ فرمود تا صدقه بدادند که بیخون ریزش صلح افتاد. ( تاریخ بیهقی ). لشکرش گفتند این چیزی است که اومی داند بی رنج و خون ریزش رنج اسکندر از ما بردارد. ( اسکندرنامه نسخه سعید نفیسی ). و اگر حسام الدین دعوی می کند که این احوال [ سیاه و تاریک شدن عالم ] بر خون ریزش آل عباس مترتب میشود غلط است. ( از حبیب السیر ج 2 ص 36 ).

فرهنگ فارسی

خون ریزی سفک دمائ
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم