خود سوار

لغت نامه دهخدا

خودسوار. [ خوَدْ / خُدْ س َ ] ( ص مرکب ) خودسر. مستبدبالرأی. ( از آنندراج ) :
بر صف هندوی آهم چون زند
ترک گردون خودسواری بیش نیست.طالب آملی ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

خودسر مستبد بالرای
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال جذب فال جذب فال فنجان فال فنجان استخاره کن استخاره کن فال آرزو فال آرزو