خطم

لغت نامه دهخدا

خطم. [ خ َ ] ( ع مص ) بر بینی شتر زدن تا خطام در آن کنند. منه : خطم البعیر بالخطام. || مهار کردن شتر را. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). || زدن بر بینی کسی. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). منه : خطمه خطما. || غلبه کردن بر کسی در کلام و بازداشتن اواز کلام. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از اقرب الموارد ). منه : خطمه بالکلام. || دوختن کناره های چرم را. ( منتهی الارب ). منه : خطم الادیم. || داغ خطام بر شتر نهاند. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). منه : خطم البعیر. || آویختن زه را بکمان. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ). منه : خطم القوس بالوتر خطماً.
خطم. [ خ َ ] ( اِخ ) نام جایگاهی است واقع در پایین سدره. ( از معجم البلدان ).

فرهنگ فارسی

نام جایگاهی است واقع در پایین سدره
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال عشقی فال عشقی فال لنورماند فال لنورماند فال پی ام سی فال پی ام سی فال ورق فال ورق