لغت نامه دهخدا
شاه فلک بین بصبح پرده برانداخته
پیر خرد بین بمی خرقه درانداخته.خاقانی. || خرقه از تن بیرون آوردن :
زاهد و راهب سوی من تاختند
خرقه و زنار درانداختند.نظامی. || معترف بگناه گشتن. ( شرفنامه منیری ). || عاجز شدن و تسلیم کردن. ( از ناظم الاطباء ) ( شرفنامه منیری ) :
از تو یکی پرده برانداختن
وز دو جهان خرقه درانداختن.نظامی.|| از هستی مبرا گشتن. || مجرد گردیدن و از خودی بیرون آمدن.