لغت نامه دهخدا
من فریفته گشته ، به جهل تکیه زده
به قول جعفر و زید و ثنای خیل و خول.ناصرخسرو.ای زده تکیه بر بلند سریر
بر سرت خز و زیر پای حریر.ناصرخسرو.عطسه تست آفتاب دیر زی ای ظل حق
مسند تست آسمان تکیه زن ای محترم.خاقانی.مزن تکیه بر مسند و تخت خویش
که هر تخت را تخته ای هست پیش.نظامی.گهی خوردن میی چون خون بدخواه
گهی تکیه زدن بر مسند ماه.نظامی.خیال بسته و بر باد عمر تکیه زده
به پنج روز که در عیش و در تماشائی.سعدی.بر بالش دیبا تکیه زده. ( گلستان ).
تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف
مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی.حافظ.زند چون تکیه بر بالین ز من افسانه می خواهد
به این تقریب احوال دل دیوانه می پرسد.شفائی ( از آنندراج ). || اعتماد کردن :
بر هیچ دوست تکیه مزن کو به عاقبت
دشمن نماید و نبرد دوستی به سر.خاقانی.نفس که نفس بر او تکیه می زند باد است
به وقت مرگ بداند که باد می پیمود.سعدی.