تلیمان

لغت نامه دهخدا

تلیمان. [ ت َ ] ( اِخ ) پهلوانی است ایرانی. ( برهان ) ( فرهنگ رشیدی ) ( شرفنامه منیری ) ( آنندراج ). پهلوان ایرانی در لشکر فریدون. ( ناظم الاطباء ). شاهزاده ایرانی به زمان فریدون. رجوع به فهرست ولف و حاشیه برهان چ معین شود :
چو شاه تلیمان و سرو یمن
به پیش سپاه اندرون رای زن.فردوسی.
تلیمان. [ ت َ ]( اِخ ) یکی از نجبای سغد، به زمان کیخسرو. ( فهرست ولف از حاشیه برهان چ معین ). و در جای دیگر تورانی نیز گفته اند واﷲ اعلم. ( برهان ) ( آنندراج ) :
به سغد اندرون بود یک هفته بیش
تلیمان وخوزان همی رفت پیش.فردوسی.رجوع به ماده قبل شود.

فرهنگ اسم ها

اسم: تلیمان (پسر) (فارسی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: taliman) (فارسی: تَلیمان) (انگلیسی: taliman)
معنی: از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از پهلوانان در زمان فریدون پادشاه پیشدادی
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تماس فال تماس فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال فنجان فال فنجان فال تاروت فال تاروت