تبی

لغت نامه دهخدا

تبی. [ ت َ / ت ِ بی ی ] ( ع اِ ) نوعی از خرما. ( از قطر المحیط ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
تبی. [ ت ِ ] ( اِ ) جامه درشت و انبوه بافته چون عرقچین و غیره که آن را سوزنی هم گویند. ( از لسان العجم شعوری ج 1 ورق 296ب ). جامه درشت و کلفت بافته شده. ( ناظم الاطباء ).
تبی. [ ت ِ ] ( ص نسبی ) مردم تب. رجوع به تب ( شهری به یونان ) و ایران باستان ج 2 ص 103 و 194 شود.
تبی. [ ت ُ ] ( اِخ ) یهودیی از اعقاب سبط «نفتالی » که بر اثر پرهیزکاری مشهور گشت و در دوران پیری کور شد و بوسیله پسرش و بنا براهنمائی فرشته ٔ«رافائل » بهبودی یافت.

فرهنگ فارسی

یهودیی از اعقاب سبط ( نفتالی ) که بر اثر پرهیزکاری مشهور گشت و در دوران پیری کور شد و بوسیل. پسرش و بنا به راهنمائی فرشت. ( رافائل ) بهبودی یافت .

دانشنامه عمومی

شهر تبی ( به سوئدی: Täby ) در ناحیه شهری تبی در کشور سوئد واقع شده است. جمعیت این شهر ۲۲۶۸٫۹۴ نفر است.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال کارت فال کارت فال جذب فال جذب فال تماس فال تماس استخاره کن استخاره کن