لغت نامه دهخدا
بازگونه است جمله کار جهان
تا بحدی که ماورای حدست.بدرالدین چاچی ( از آنندراج ). || منحوس. ( ناظم الاطباء ). شوم. نحس. ( فرهنگ شعوری ).
بازگونه دشمنانش را ز بیم کلک تو
موی گردد بازگونه بر بدن دندان مار.فرخی ( از فرهنگ شعوری ).|| بازگونه شدن ؛ انعکاس. استحاله.