لغت نامه دهخدا
ابوفراس. [اَ ف ِ ] ( اِخ ) جبیربن غالب. رجوع به جبیر... شود.
ابوفراس. [اَ ف ِ ] ( اِخ ) ابن کعب الاسلمی ، ربیعه. صحابی است.
ابوفراس. [ اَ ف ِ ] ( اِخ )اسلمی ربیعةبن کعب یا غیر او. صحابی خادم رسول و ازاصحاب صفه است و پس از رحلت آن حضرت در یک منزلی مدینه اقامت گزید و در سال 63 هَ. ق. بدانجا درگذشت.
ابوفراس. [ اَ ف ِ ] ( اِخ ) حارث بن ابی العلاء سعیدبن حمدان بن حمدون الحمدانی تغلبی بن عم ناصرالدوله و سیف الدولةبن حمدان. مولد او در سال 320 هَ. ق. بود. ثعالبی در وصف او گوید او یگانه روزگار خویش و آفتاب رخشان عصر خود بود در ادب و فضل و کرم و مجد و بلاغت و براعت و فروسیت و شجاعت و شعر او مشهور و سایر در آفاق و زیبائی و نیکوئی و آسانی و جزالت و عذوبت و بزرگ واری و شیرینی او واضح و آشکار است. و در شعر او تازگی قریحه ، دقت حکیمانه و عزت ملکانه مجتمع است و این صفات پیش از او جز در شعر عبداﷲبن المعتز فراهم نیامده است و ابوفراس در نزد اهل صنعت و ناقدین کلام اشعر از عبداﷲبن معتز است و صاحب بن عباد میگفت شعر بپادشاهی آغاز شد و به پادشاهی انجام یافت و مراد او از پادشاه آغاز امروءالقیس و پادشاه انجام ابوفراس بود و متنبی تقدم و تبرز او را مذعن و معترف بود و پاس جانب او میداشت و هیچگاه بمبارزت وی برنمی خاست و بمقابله با او گستاخی نمی کرد و متنبی او را مدح نگفت و همه زیردستان او را از آل حمدان مدایح سرود و این از نظر اجلال و بزرگ شمردن وی بود نه از راه اغفال و اخلال و سیف الدوله را محاسن ابی فراس سخت خوش آمدی و در بزرگ داشت او را بر دیگران تفضیل نهادی و در غزوات خویش ابوفراس راهمراه بردی و اعمال و امور خویش گاه گاه بدو سپردی و در یکی از غزوات سیف الدوله با رومیان ابوفراس اسیرشد و در این وقت تیری بدو آمده و پیکان در ران او بمانده بود رومیان او را نخست به خرشنه و سپس به قسطنطنیه بردند به سال 348 و سیف الدوله در سال 355 او رابفدا بازخرید و این روایت از علی بن زراد دیلمی است و بعضی گفته اند که دیلمی در این روایت بغلط است چه ابوفراس دوبار اسیر شد کرتی در سال 348 بمغارة الکحل و از خرشنه درنگذشت و گویند در این وقت او بر اسب خویش نشست و مهمیز زد از بالای حصار با اسب بفرات که ازخرشنه میگذرد درافتاد و نوبت دوم اسارت او در سال 351 در منبج بود و در این بار رومیان او را به قسطنطنیه بردند و چهارسال در اسارت بماند و او در این وقت در اسارت خویش اشعار بسیار گفت که در دیوان او ثبت است و شهر منبج اقطاع او بود. و قطعه ذیل از اوست :