لغت نامه دهخدا
در راه نشابور دهی دیدم بس خوب
انگشته او را نه عدد بود و نه مره.رودکی.از گواز وتش و انگشته بهمان [ و فلان ]
تا تبر زین و دبوسی ورکاب کمری.کسایی ( از لغت فرس اسدی ).|| انگشتوانه. ( آنندراج ). و رجوع به انگشتوانه شود.
انگشته. [ اَ گ َ / گ ِ ت َ / ت ِ ] ( اِ ) برزیگری را گویند که صاحب ثروت بود و کارکنان بسیار داشته باشد . || سوداگرصاحب سرمایه. ( برهان قاطع ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ).
انگشته. [ اَگ ُ ت ِ ] ( اِخ ) دهی است از بخش اشترینان شهرستان بروجرد با 331 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات ، بادام و پنبه است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).