لغت نامه دهخدا
ای شهره شهر و فتنه برزن
بنما رخ و آتشم بجان برزن
در مشکین زلف پرخمت کرده
مسکین دل بیقرار من مسکن
آن قامت و زلف و چهره در چشمم
گوئی سرو است و سنبل و سوسن
آن عطر دو زلف مشکبیز تست
یا بوی عبیر و عنبر و لادن
نوشین لب تست یا ز مل ساغر
سیمین بر تست یا ز گل خرمن
آن روی تو یا که رای افرشته
آن موی تو یا که خوی اهریمن
مژگان تو تیرها زند بر دل
ابروی تو تیغها کشد برتن
بی طره تو که رشته جانست
هر موبتنم نشسته چون سوزن
هان سوز مرا ز لعل خود بنشان
تا چند زنی بر آتشم دامن
گر شاهان را ز زر بود افسر
از مشک ترا بسر بود گرزن.
رجوع بمجمع الفصحاء ج 1 صص 15 - 18 شود.
اردشیرمیرزا. [ اَ دَ / دِ ] ( اِخ ) ملک آرا از حکام استراباد از 1250 تا 1251 هَ.ق. ( سفرنامه مازندران و استراباد رابینو ص 165 ).