احاد

لغت نامه دهخدا

( آحاد ) آحاد. ( ع اِ ) ج ِ اَحَد. یکان. ( التفهیم ). یک یک افراد و اشخاص : و قاضی فتوی داد که خون یکی از آحاد رعیت ریختن سلامت نفس پادشاه را، روا باشد.( گلستان ). || مرتبه اول از طبقات عدد.
احاد. [ اُ دَ ] ( ع ق ) یک یک. ( مهذب الاسماء ). یکی یکی.
- اُحاد اُحاد ؛ یک یک. یکان یکان.

فرهنگ معین

( آحاد ) [ ع . ] ( اِ. ) جِ احد، یکان ، یک ها. ۱ - افراد، اشخاص . ۲ - دستة اعداد نخستین از ۱ - تا ۹.

فرهنگ عمید

( آحاد ) ۱. = احدْ
۲. (ریاضی ) گروه اول اعداد، شامل عدد ۱ تا ۹، یکان.
۳. تک تک مردم.

فرهنگ فارسی

( آحاد ) ( اسم ) جمع احد یکان یکها. ۱ - افراد اشخاص : آحاد رعیت . ۲ - طبق. نخستین اعداد شامل اعداد ۱ تا ۹ . مقابل عشرات مات الوف . یا سلسل. آحاد . برای اندازه گرفتن کمیات مختلف از قبیل نیرو فشار کار توان سرعت و غیره ناگزیر باید واحدی اختیار و معلوم کرد که کمیت اندازه گرفتنی چند برابر واحد میباشد دو سلسل. آحاد که اهمیت بیشتری دارند ازین قرارند : ۱ - دستگاه سی . جی . اس . ( آحاد اصلی درین دستگاه عبارتند از : سانتی متر گرم و ثانیه ) ۲ - دستگاه ام . کا . اس . ( آحاد اصلی درین دستگاه عبارتند از : متر کیلوگرم و ثانیه )
جمع احدبه معنی یک، یکی، درحساب طبقه اول اعدادکه شامل عدد ۱ تا ۹ است
یکی یکی
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم