بادام بن

لغت نامه دهخدا

بادام بن. [ ب ُ ] ( اِ مرکب ) درخت بادام :
آستین نسترن پر بیضه عنبر شود
دامن بادام بن پر لؤلؤفاخر شود.منوچهری.بادام بنان مقنعه بر سر بدریدند
شاه اسپرمان چینی در زلف کشیدند.منوچهری.

فرهنگ عمید

درخت بادام.

فرهنگ فارسی

( اسم ) درخت بادام . ۲ - میو. بادام بن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم