اندیشه ناک

لغت نامه دهخدا

اندیشه ناک. [ اَ ش َ / ش ِ ] ( ص مرکب ) [ =اندیشناک ] متفکر. || هراسان. هراسناک. بیمناک. مضطرب. نگران :
دل موبدان گشت اندیشه ناک
ز اندیشه دلهایشان گشت چاک.فردوسی.اگرچه ویس بی آهو و پاک است
مرا زین روی دل اندیشه ناک است.( ویس و رامین ).بکار خادمش اندیشه ای همی باید
به از گذشته که اندیشه ناک و حیران است.انوری.از پی سودای شب اندیشه ناک
ساخته معجون مفرح ز خاک.نظامی.در آن رهگذرهای اندیشه ناک
پراکنده شد بر سرم مغز پاک.نظامی ( از آنندراج ).من خود اندیشه ناک پیوسته
زین زبان شکسته و بسته.نظامی.گنهکار اندیشه ناک از خدای
به از پارسای عبادت نمای.( بوستان ).امین باید از داور اندیشه ناک
نه از رفع دیوان و زجر هلاک.( بوستان ).و رجوع به اندیشناک شود.

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - متفکر اندیشمند . ۲ - بیمناک ترسناک .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم