افور

لغت نامه دهخدا

افور. [ اُ ] ( ع مص ) سخت دویدن. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). نیک دویدن. ( تاج المصادر بیهقی ). || سبکی و چالاکی نمودن در خدمت. ( منتهی الارب ). چستی نمودن در خدمت. ( آنندراج ). || دفع کردن. راندن. || سخت شدن گرما. ( منتهی الارب ).
افور. [ اُ ] ( اِ ) آروغ. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ شعوری ). || جغد. بوم. ( ناظم الاطباء ). مرغ کوف. ( شعوری ). و رجوع به تاریخ ایران باستان و فهرست آن و قاموس الاعلام ترکی شود.

فرهنگ فارسی

آروغ یا جغد

دانشنامه آزاد فارسی

اِفور (ephor)
یکی از پنج قاضی که هر سال در اِسپارت قدیم و دیگر شهرهای دوری برگزیده می شدند. این منصب حدود ۷۰۰پ م وضع شد و تا قرن ۲پ م ادامه داشت. اِفورها بر دو پادشاه موروثی کنترل داشتند و بر مجامع اِسپارت ریاست می کردند.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تماس فال تماس فال امروز فال امروز فال شمع فال شمع فال ای چینگ فال ای چینگ